امیرعلی امیرعلی ، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 15 روز سن داره

قشنگترین احساس یعنی ........ مادر بودن

سفرمون به روستا ××××× تولد دو سالگیت مبااااااااااااااااارک

سلام پسرم قند عسلم خوبی بازم اومدم تا برات بنویسم عزیز دل مامانی چند روز پیش من و تو و بابا بزرگ و مامان بزرگ تصمیم گرفتیم تا به روستامون که اطراف تبریزه و اسمش هم مهرام  هستش سفر کنیم بابایی به خاطر اینکه نتونست مرخصی بگیره نیومد و ما 4 نفر راهی شدیم اونجا روستای پدر و مادر منه من خودم تو بچه گی خیلی میرفتم و میموندم اونجا و خاطرات زیادی از اونجا دارم پسرم از روز اول که رسیدیم جنابعالی اصلا غریبی نکردی و کلی از اونجا خوشت اومده بود خیلی راحت با بره ها و گوسفندا بازی میکردی و ازشون نمیترسیدی حتی از سگا هم نمیترسیدی وقتی بهمون پارس میکردن باید اعتراف کنم که من یکی خیلی وحشت میکردم ولی شما میخندیید و خوشت میومد ای بلا ........ &nbs...
28 ارديبهشت 1393

از شیر گرفتن پسرگلم

سلام عزیز دل مامانی قربوتت برم الهی میخام ار شیر گرفتنت رو واست تعریف کنم  شما آخرین باری که شیر مامانی رو خوردی 19 فروردین بود قربون بغضت برم منو ببخش عزیزم علت اینکه یه کم زودتر از شیر گرفتمت اینه که الان هوا خنکه ولی هوا داره یواش یواش گرم میشه و ممکنه خدایی نکرده شما مرض شی علتش اینه که بدنت به مایعات بیشتری نیاز پیدا میکنه و و این موضوع توی هوا ی گرم  ممکنه باعث اسهال و استفراغ بشه به خاطر اون یه ماه زودتراز شیر گرفتمت  عزیز دلم تو خیلی وابسته ای و برات خیلی  سخته  میخام بگم گلم واسه منم خیلی  خیلی سخته اینارو دارم با اشک چشام برات مینویسم وقتی تو دنیا اومدی اولین رابطه مون بعد از اینکه تو رو بوسید...
22 فروردين 1393

سال نو مبارک

سلام سلام پسر خودم دومین سال نوت مبارک باشه صد سال به این سالها گلم قربونت برم الهی امسال که برات لباسای نو خریدیم منو یاد بچه گی یای خودم انداختی خیلی خوشحال بودی و همش میگفتی  : لباس نو   وقتی هم تنت میکنم کلی ذوق میکنی و خوشحال میشی قربون خودت و لباسای نوت بره مامان  عزیز دلم امسال چند روزی رفتیم شمال ویلای بابابزرگ روز اول که رسیدیدم تو یه کم غریبی میکردی وهمش میگفتی بریم بیرون ولی هوا یه مقدار سرد بود و نشد ولی از فرداش هوا خوب شد کلی گشتیم و بهمون کلی خشو گذشت تو هم با مرغ و خروساو اردکای همسایه رفیق شده بودی و صبح که از خواب بلند میشدی یادی از اونا میکردی ولی تو غذا خوردن خیلی اذیت میکردی و خیلی خیلی کم غذا میخورد...
15 فروردين 1393

امیرعلی شیرین زبون

    سلام سلام به پسر ناز مامانی  خیلی خیلی شرمنده ام که خیلی دیر به وبلاگت اومدم به خاطر این بود که کامپیوتر نداشتم و بابایی جون زحمت کشیدن و برامون لب تاب گرفتن دستشون درد نکنه واقعا.... خوب حالا بریم سر اصل مطلب تو این مدت پسمل من خیلی خیلی بزرگ شده و برا خودش ماشاله آقایی شده دیگه یعنی 25 این ماه وارد 22 ماهگی  شدی عزیز دلم اول بزار از حرف زدنت برات بگم گلم هزار ماشاله جمله بندیات خیلی عالیه و جمله های سه حرفی رو میتونی بگی مثلا میگی لباس بابا کو   یا  میخای شیر بخوری میگی اینو دوست دارم  یا این یکی     همه چی رو مثل خودش میگی خیلی کم پیش میاد که یه چیزی رو اشتباه تلف...
27 بهمن 1392
1