سفرمون به روستا ××××× تولد دو سالگیت مبااااااااااااااااارک
سلام پسرم قند عسلم خوبی بازم اومدم تا برات بنویسم عزیز دل مامانی چند روز پیش من و تو و بابا بزرگ و مامان بزرگ تصمیم گرفتیم تا به روستامون که اطراف تبریزه و اسمش هم مهرام هستش سفر کنیم بابایی به خاطر اینکه نتونست مرخصی بگیره نیومد و ما 4 نفر راهی شدیم اونجا روستای پدر و مادر منه من خودم تو بچه گی خیلی میرفتم و میموندم اونجا و خاطرات زیادی از اونجا دارم پسرم از روز اول که رسیدیم جنابعالی اصلا غریبی نکردی و کلی از اونجا خوشت اومده بود خیلی راحت با بره ها و گوسفندا بازی میکردی و ازشون نمیترسیدی حتی از سگا هم نمیترسیدی وقتی بهمون پارس میکردن باید اعتراف کنم که من یکی خیلی وحشت میکردم ولی شما میخندیید و خوشت میومد ای بلا ........ &nbs...
نویسنده :
مامانی
9:47